آرزوی من

طعم گس

1391/6/23 13:43
نویسنده : من
762 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .. خوبین .. خوشین .. سلامتین .. خوش میگذره .. مامان اینا .. بابا اونا .. خانواده همه خوبن اینا ..

یه چند وقتیه میخوام بیام آپ کنم یه دلیل اساسی دارم .. وجدانا یه چند وقتیه وقت نمیکنم سرمو بخارونم .. کلی مشکل کمبود وقت دارم .. مخصوصا این اواخر چند وقته یه اتفاقاتی افتاده که خیلی دوست داشتم در موردش بنویسم .. ولی وقت نمیکردم تا امروز .. ماجرا ازاون جایی شروع شد که یه روز بعد از کلی فکر و تمرکز و اینا یه موضوع پیدا کردم که بیام آپ کنم بعدش تا اومدم وارد صفحه مدیریت شدم دیدم نظر دارم رفتم نظراتو خوندم خیلی حالم دگر گون شد و تعجب کردم ... از همون روز تصمیم گرفتم بیام آپ کنم ولی وقت نمیکردم تا امروز موفق شدم بیام ..

شما میدونین زخم نیزه چه فرقی با زخم شمشیر داره ؟ .. آخه زخم نیزه یه سری خصوصیات منحصر به فرد داره .. زخم نیزه عمیقتر از زخم شمشیره ... کاری تر و کشنده تر هم هست .. درد و سوزش زیادی هم داره .. دردناک ترین بخشش هم اونجایی هست که مجروح مرگ خودش رو میبینه و میدونه که هیچ راه نجاتی نیست چون زخمش قابل پانسبان نیست .. مثل شمشیر جراحتش خارجی نیست که بشه جلوی خون ریزی رو گرفت .. هر کاری هم که بکنی خون ریزی از داخل ادامه پیدا میکنه .. مجروح میبینه .. چطور ضعیف میشه .. و چه خواهد شد .. ولی نمیتونه کاری بکنه .. این درد روحی از درد جسمانی هم بدتر و دردناکتره ... عربها به ضربه  نیزه میگن طعن این کلمه برای ما ایرانی ها خیلی آشناست مگه نه .. ما ایرانی ها یه ماری داریم که خصوصیات نیزه عرب ها رو داره ... میسوزونه تا وقتی زنده باشی ... میدونین ما ایرانی ها به نیش اون مار چی میگیم ؟ .. میگیم طعنه ... طعمش خیلی سخته .. دیدی بعضی وقتا این نیش اینقدر دردش زیاده که طرف دادش هوا میشه ... میگه کاش میزد تو گوشمو این حرفو نمیزد .. میسوزونه .. آتیش میده .. من شنیدم تو تاریخ در توصیف جنگها اومده که : کسی که با نیزه مجروح میشده آرزو میکرده که کاش سرش رو از بدنش جدا میکردند ولی با نیزه مجروح نمیشد ... ما مسلمونا یه کتابی داریم که بهش میگن قرآن .. ما مسلمونا این کتاب رو از طرف خدا دریافت کردیم .. ما مسلمونا معتقدیم که این کتاب همون نقشه ای هست که خدا داد به پیام آورش تا مارو راهنمایی کنه ... کجاها پل عابر هست کجا ها نیست ... تو این کتاب خدای مهربون ما خیلی کم کسی رو لعن و نفرین میکنه .. فقط در جاهای معدودی قشر و افراد خاصی شامل این موضوع میشن ... یکی از اون جاها خدای مهربون لعنت میفرسته به مسخره کنندگان .. و این خیلی جالبه مگه نه ؟ .. من موندم با این همه چطور یک انسان نه در جایگاه یک مسلمان بلکه در جایگاه یک انسان چطور میتونه چنین زخمی رو به یک انسان دیگه وارد کنه ! خیلی سخته  ... با ور کنین .. من که چنین جراتی رو ندارم .. نه .. نمیتونم به یکی مثل خودم چنین ضربه ای بزنم .. تحملشو ندارم که هم مورد نفرین اون فرد باشم هم شامل لعن خدا .. اگر توی جنگ با نیزه بزنم خودمو توجیه میکنم .. از خودم دفاع کردم ..نمیزدم میخوردم .. اما برای این یکی چه توجیه دارم ..خودمو با چی آروم کنم ... بیام یکی رو مسخره کنم که به چی برسم .. هر تهمت رو چند میخرن .. کنایه کیلویی ..یا .. متری ...؟  واقعا از خودم پرسیدم .. با این کارها در این دنیا نه پولی عایدم میشه نه اعتباری .. تو اون دنیا هم گمون نمیکنم چیزی بدن ... پس چرا؟ ... با چه جراتی! ... یعنی اینقدر با قدرت شدم که میتونم در مقابل نفرین خدا ب ایستم  ؟ ... یا نه اینقدر معتبرم که میخوام دیگران رو از خودم برونم ... والا من که از این جراتا ندارم ....

کاش به جای اینکه پیش داوری کنیم و رای صادر کنیم قدرت رک بودن رو داشته باشیم تا بتوانیم سوال کنیم و حقیقت را بدانیم

ice.niniweblog.com

ما آدم ها درد دل میکنیم تا بتونیم زهر نیشهای دیگران رو از بدن خارج کنیم ....

و چه کسی نیشمان زد آیا .؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان سبحان جون
23 شهریور 91 15:20
مطلبت خیلی قشنگ بود عزیزم ایشالا بعضی ها بیان بخونن که الکی تهمت نزنن و پیش داوری نکنن
سمانه
23 شهریور 91 22:03
سلام.مطلبتونو چند بار خوندم ولی راستش متوجه نشدم که از نظرات ناراحت شدید یا جای دیگه...
نظری که برای پست قبلیتون گذاشته بودم رو هم چند بار خوندم گفتم شاید از حرفام ناراحت شده باشین...باور کنید منظوری نداشتم به شخص شما. منظور من کلی بود.من خیلی ناراحتم...اگه واقعا من با نظرم ناراحتتون کردم از همین جا معذرت میخوام.
توروخدا بهم یه جوری بگین که ناراحتی شما از منه یا نه،چون خیلی خیلی ناراحتم...


سلام
نه! جرفهای شما که ناراحت کننده نبود انرژی بخش بود
مامان محمد معین
24 شهریور 91 0:52
متنی که نوشتین تن آدم رو می لرزونه, آدم رو به این فکر میندازه که گاهی چقدر راحت و بی دلیل بدون اینکه متوجه باشیم حرف هایی می زنیم که باعث شکستن غرور کس دیگه ای میشیم ,برای من که تلنگر خوبی بود ممنونم
مامان امیر مهدی(سوده)
26 شهریور 91 14:57
بی خودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود بی خودی حرص زدیم سهممان کم نشود ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم ما به هم بد کردیم ما به هم بد گفتیم ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم و بسی حظ بردیم که زرنگی کردیم روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم از شما میپرسم ما که را گول زدیم؟


تقصیر ما نیست که بر سر حرفهایمان نمی مانیم..
ما بر روی زمینی زندگی میکنیم که
هر روز خودش را دور میزند!!!
مامان مهنا
27 شهریور 91 1:59
سلام
اول اینکه منم مث شما این چنوقته خیلی کم نت میومدم ب خاطرهمین نتونستم ب شما سربزنم
عذر تقصیر جهت تاخیر
دوم اینکه اینهمه نوشتید ولی نگفتید ک چ کامنتی بود ک اینجوری ناراحتتون کرد
و سوم اینکه منم خوردم از نیش زبونی ک قلبمو سوزوند و تنها واگذارشون کردم ب خدا
خصوصا از ادمهایی ک ی دنیا ملاک خوبی بودن برای من


سلام
اول از همه خواهش میکنم اومدن شما وظیفه نیست منتیست که بر ممن میگذارید .. شما نباید عذر خواهی کنید .. وظیفه منه که تشکر کنم ..من واقعا ممنونم .. و .. تشکر میکنم از شما و تمام دوستانی که به من کمک میکنند و راهنماییم میکنند
بعدش هم اون کامنت مربوط به من نمیشه فقط یکی اومد برام درد دل کرده بود .. مینالید از این که دیگری چقدر راحت میتونه به یک انسان دیگه تحمت بزنه .. پلیس بشه تجسس کنه .. دادیار بشه برسی کنه ... و... قاضی بشه رای بده .. و در نهایت اجرای حکم کنه
مامان محمد صادق(زهرا)
27 شهریور 91 5:45
سلام.... پست جالب و تکون دهنده ای بود!!! همیشه موفق باشی و شاد!!!
مامان سبحان جون
27 شهریور 91 9:31
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن... میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری... اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!! اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ... سلام تازگی ها بعضی ها خیلی پسر بدی شدن دیگه جواب سلام هم نمیدن نیدونم چرا خلاصه شما این بعضی ها رو نمیشناسی؟
مامان پارساکوچولو
27 شهریور 91 16:40
انشالله هیچکدوم از ما خواسته یا ناخواسته جزو این افراد نباشیم
ستاره زمینی
27 شهریور 91 21:26
lمتن جالبی بود.
مامان حانیه و محمد امین
30 شهریور 91 12:32
به وبلاگتون سرزدم و چند تا مطالبشو خوندم و لینکش کردم چون افکارمون قدری مشترکه ...خدا قوت!
نایسل
30 شهریور 91 23:39
خیلیییییییییییییییییییییییی جالب بودددد
بابای ملیسا
1 مهر 91 1:02
سلام . وبلاگتون مثل همیشه زیبا و قشنگه . وبلاگ ملیسا خانم با موضوع تولد یکسالگی ملیسا و سی و یکسالگی بابای ملیسا به روز شد . خوشحال میشیم که با اومدنتون و گذاشتن یه دستنوشته به یادگار ، تولد ملیسا جون رو زیباتر و باشکوهتر کنید . منتظرتون هستیم .
مامان مجتبی ومحمدرضاومهدیار
20 مهر 91 8:07
مطلب جالب وتامل برانگیزی بود
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرزوی من می باشد