آرزوی من

فرشته سیبیلو

1391/6/4 6:33
نویسنده : من
1,116 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام

نمیدونم الان نصف شب حساب میشه یا کله صبح ... بیخوابی زده به سرم ... مامان بابا هم نیستند .... نخوابیدم نیشخند...

راستش چند وقتیه میخوام بیام آپ کنیم چیزی به ذهنم نمیرسه ... امشبم چیز خاصی توی ذهنم نبود .. راستش میخواستم به بابام اس ام اس بدم گشتم تو نت دمبال یه اس ام اس جالب  هیچی نبود همه جمله ها و مطالب قشنگش مال مامانا بود ... با خودم گفتم امشب یه یادی از بابا بکنیم هم بد نیست ... حقیقت اینه که با خودم کلنجار رفتم دودوتا چهار تا کردم دیدم بابا یه جور دیگه است ... آخه بابا اصلا منو دوست نداره .. میدونی چرا؟ چون هیجوقت خونه نیست ... تازشم مامان بیشتر دوسم داره ..چون وقتی گشنم میشه مامان برام غذا درست میکنه .. بابا اگه منو دوست داشت شبا زود میومد خونه با هم بازی کنیم ... ولی نمیاد ... تازشم مامان هرشب برام لالایی میخونه بابا که نمیخونه ... صبحم وقتی بیدار میشم میبینم بابا زودی رفته بیرون که منو نبره پارک ... دیدی بابا منو دوست نداره ... اصلا به فکر من نیست ... وقتی بزرگ شدم آقا شدم رفتم مدرسه همیشه وقتی درس نمیخوندم مامان دعوام میکرد و گیر میداد ... که تمبیه بشم ولی بابا هیچی نمیگفت .. تازه اوندفعه هم که با ماشین بتصادف کردم مامان کلی برام گریه کرد ولی بابا هیچی نگفت ....من الان بزرگ شدم ... تحصیلکرده ام .. برای خودم آقا شدم ... موفق شدم ... همش بخاطر زحمتای تو بود مامان .... مرسی ...ولی هنوز از بابا دلخورم آخه هیچ نقشی نداشت توزندگیم ...

میدونی امروز بابا چی بهم گفت؟

بهم گفت بیا بشین کنارم میخوام ببینمت ... تو دلم گفتم این همه مدت کجا بودی بابا که حالا که بزرگ شدم میخوای ببینیم ....

وای بر من اگر جواب خودم رو ندم .....

ای پدر ای با دل من همنشین ای صمیمی ای بر انگشتر نگین

ای پدر ای همدم تنهاییم آشنایی با غم تنهاییم

ای طنین نام تو بر گوش من ای پناه گریه ی خاموش من

همچو باران مهربان بر من ببار ای که هستی مثل ابر نو بهار

در صداقت برتر از آیینه ای در رفاقت باده ای بی کینه ای

ای سپیدار بلند و بی پایدار می برم نام تو را با افتخار

هر چه دارم از تو دارم ای پدر ای که هستی نور چشم و تاج سر

رحمت بارانی روشن تبار مهربانی از مانده یادگار

ای پدر بوی شقایق می دهی عاشقی را یاد عاشق می دهی

با تو سبزم،گل بهارم،ای پدر هر چه دارم از تو دارم ای پدر

ice.niniweblog.com

 

 

مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟

- بله حتماً. چه سوال؟ - بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول می‌گیرید؟

مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به تو ربطی نداره. چرا چنین سوالی می‌پرسی؟

- فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول می‌گیرید؟

- اگر باید بدانی می گویم. ۲۰ دلار. - پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود، آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت: می‌شود لطفا ۱۰ دلار به من قرض بدهید؟

مرد بیشتر عصبانی شد و گفت :‌ اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خرید اسباب بازی از من بگیری، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم.

پسر کوچک آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد. بعد از حدود یک ساعت مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی خشن رفتار کرده است. شاید واقعا او به ۱۰ دلار برای خرید چیزی نیاز داشته است. بخصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش پول درخواست کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

- خواب هستی پسرم؟

- نه پدر بیدارم.

- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این هم ۱۰ دلاری که خواسته بودی.

پسر کوچولو نشست خندید و فریاد زد : متشکرم بابا بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله بیرون آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته دوباره عصبانی شد و گفت :‌ با اینکه خودت پول داشتی چرا دوباره تقاضای پول کردی ؟

بعد به پدرش گفت : برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من ۲۰ دلار دارم. آیا می‌توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ چون دوست دارم با شما شام بخورم…

ice.niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ستاره زمینی
5 شهریور 91 12:57
مامان محمد معین
5 شهریور 91 17:59
به سلامتی همه پدرهای مهربون و زحمتکش
مامان محمدرضا
5 شهریور 91 21:10
تا همسرم رو ندیدم و زحمتهاش واسه پسرم نفهمیدم بابام چیکار کرده واسم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرزوی من می باشد