آرزوی من

اشک مادر ....

سلام راستش امروز داشتم توی وبلاگای نی نی وبلاگ میچرخیدم  یهویی دلم واسه مامانم تنگ شد .. آخه میدونی چی دیدم ؟ .. یه عالمه مامان دیدم که هر کدوم به یه شکلی جدا از مشکلات و تلاشهای روزانشون اومده بودند و با عشق برای بچه هاشون دفتر خاطرات مینوشتن ... اونم دفتری که هنوز خودشون هم نمیدونن آیا واقعا خونده میشه .... یا اصلا این سایت موندگار میمونه تا اون موقع (ایشالا که میمونه) ولی با این تفاسیر با عشق این کارو انجام میدن ... جدا چرا اینقدر پدر و مادرا منو و مایی رو دوست دارند که در آینده نمیتونیم حتی یک در صد .. نه .. یک میلیونم  ... بازم نمیشه شاید یک n از زحماتشون رو جبران کنیم ؟ ... الان نظرم عوض شد .. اونا که انتظار جبران از ماندار...
23 مرداد 1391

قصه ای برای مامان و بابا

سلام امشب میخوام قصه بگم ... ولی نه از اون قصه های شیرین و زیبایی که مامان تعریف میکرد ... نه قصه گذشت .... معرفت .... عشق .... شاه پریون ...نه از اون قصه هایی که آدم بدا شکست میخورن...  نه از اون قصه هایی که دوست داریم بشنویم ... میخوام یه قصه تلخ تعریف کنم ... از اشتباه ... از خودخواهی ... از اون قصه هایی که آدم بده منو توییم ... مادر و پدر ... مگه میشه ؟ حق داری تعجب کنی ... چون تو قصه ها که آدم بدا منو تو نمیشیم ... راست میگی! ماکه نباید از آدم بدا تو قصه چیزی یاد بگیریم .... خوب پس قصه نیست ... حقیقته .. حقیقت تلخ ... از اشتباه منو تو .. پدر و مادر .... مامان بابا اشتباه میکنن مگه ؟ آره میکنن اونا آدم بزرگن ... اشتباه ما...
23 مرداد 1391

فرقمون چیه .....

سلام ببینم تا حالا رفتی توی بحرش ببینی چرا یه بچه دوست داشتنیه ؟ وقتی یه بچه کوچیکو میبینی حتی اگر زشت هم باشه دوست داری بری به سمتش و نظرشو جلب کنی ... میخوای اعتمادشو به دست بیاری بغلش میکنی .. بوسش میکنی ... نازش میکنی ... بهش محبت میکنی تا بتونی دلشو به دست بیاری ... اون که چیزی نداره بهت بده ... همین که در کنارت باشه و تورو دوست داشته باشه برات مهمه .. تو از این که تورو دوست داره و اجازه میده باهاش بازی کنی لذت میبری یه کچولو بیا عقب تر نگاه کن ... چی میبینی؟ داری درست میبینی .... این آدمایی که ازشون فرار میکنی ... ازشون میترسی .... در روابطت باهاشون کلی اصول و ... رو رعایت میکنی .... سعی داری ازشون دوری کنی ... تا مجبور ...
22 مرداد 1391

چقدر دوستش داری ؟

سلام دقت کردید هیچوقت بچه ها دروغ نمیگن حتی سعی به بزرگنمایی و تملغ گویی هم ندارند میبینی وقتی به یه بچه میگی مامان باباتو چقدر دوست داری چی جواب میده ؟..... معمولا میگه 10 تا یا 2 تا همیشه اونی رو در نظر داره که در دست رس داره هیچوقت نمیگه به اندازه ستاره های آسمان چون نمیدونه چند تان و نداردشون میگه از عروسکم بیشتر چون اونو میتونه فدا کنه ولی آسمونو نداره که فدا کنه من به این میگم پاکی .... پاکی های کودکانه ..... زیباست مگه نه! کاش میتونستیم به همون اندازه که واقعا هستیم نمایش بشیم .... مثل یک بچه .. تا همه بتونند دوستمون داشته باشند ... تا بتونیم راست بگیم .. تا بتونیم نزدیک بشیم   ...
20 مرداد 1391

اولین

سلام این اولین پست وبلاگمه این وبلاگو همین الان ساختمش اسم قشنگی داشت فکر کردن به کودکی رو دوست دارم امشب شب عزیزیه شب بیست و یکم ماه رمضانه خیلی حالم گرفته است امشب دوتا اتفاق بد برام افتاد یکیش اینکه دلتنگم ........... دومیشم اینه که یه خبر خیلی بد بهم رسید ... پدر یکی از عزیز ترین دوستام امشب در یک حادثه اتموبیل جونشو از دست داده خدا بیامرزدش میخوام تو این وبلاگ تا میتونم بچه باشم شاید بتونم شاید هم....... ...
20 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرزوی من می باشد