آرزوی من

امروز فهمیدم دکتر ها جوابم کردن

1391/7/11 7:29
نویسنده : من
5,854 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

امروز فهمیدم دکترا جوابم کردن .. هرجور حساب کتاب کردم دیدم درسته .. هیچ راهی نیست دیگه .. از دست هیچکس کاری بر نمیاد ... حالا چیکار کنم؟ .. چطور گذشته رو جبران کنم ... چجوری حلالیت بگیرم؟ ... ای بابا .. دارم دیوونه میشم دیگه! ... ینی باید همین فرصت باقی مونده رو هم بزارم برای جبران؟.. ینی خدایا هیچ راهی نیست؟ ... خدایا مرسی .. یه راه خوب به ذهنم رسید .. میتونم به زندگی ادامه بدم ... میتونم وقتمو تلف نکنم .. میتونم گذشته رو در آینده جبران کنم .. به بهترین شکل .. میخوای بدونی چطور؟... اصلا بزار همشو از اول برات بگم .... دوست داری بشنوی؟ ...

اول بریم ادامه مطلب ....

ice.niniweblog.com

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده با تعجب نگاه کرد و
گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟ فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن، تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم، خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم، اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت، خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر داشت میرفت

گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!! یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب

گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم! هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم
گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر
گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم
گفتن: نه
گفتم: خارج چی؟ و باز
گفتند : نه! خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟ باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد...

 

ice.niniweblog.com

دروغ چرا این داستان که تموم شد فهمیدم طرف با رفتنش فکر من رو هم با خودش برد به گذشته و آینده و امروزم ... شما چطور هنوز اینجایی؟.!.؟.!.؟.!.؟.!.؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

مامان محمد معین
9 مهر 91 22:39
دوست عزیز ممنون که به وبلاگ محمد معین سر زده بودین,متن زیبایی بود ممنون
ناهيدمامان فاطمه گلي
10 مهر 91 0:26
زيبابود ومجذوب ازخودتون بود ؟من ازداستان خيلي خوشم مياد
درضمن ممنون كه بهمون سرزديد


سلام
ممنون نظر لطفتونه
نه متاسفانه من این داستانو خودم هم خوندم
ستاره زمینی
10 مهر 91 8:21



برای من هم از ؟؟؟؟؟ ها در مورد شما پیش اومده
مامان پارساکوچولو
10 مهر 91 16:25
واقعا همینطوره کاش همیشه یادمون باشه هممون رفتنی هستیم کاش برای محبت کردن برای کمک کردن اینقد دست دست نمیکردیم انگارکه تا همیشه وقت هست
لیلا مامان آرمین
10 مهر 91 21:46
ستاره زمینی
11 مهر 91 8:12
زندگی یعنی بخند هر چند که غمگینی ببخش هرچند که دلگیری این گونه بودن زیباست هرچند اسان نیست

راستی ؟؟؟؟؟؟؟در مورد من پیش امده توضیح دهید


هیچی برطرف شد
سمانه مامان ستایش
12 مهر 91 0:39
نوشته تون مثل یک تلنگر بود...تلنگری که یادم باشه چقدر مرگ نزدیکه...یادم باشه قدر لحظه لحظه زندگیمو بدونم چون از لحظه بعد خبر ندارم که هستم یا نه...یادم باشه قدر داشته هام رو بدونم. ممنون از تلنگر
سام ومامان کیوانه
13 مهر 91 12:13
سلام .این روزها عجیب غمگینم .عموی جوانم را در عین ناباوری از دست دادم وبعد هم مادربزرگم.این پستتونو خیلی دوست داشتم. واقعاچقدر زود دیر می شود.....


من هم به سهم خودم داغ عزیزانتان را تسلیت میگویم
مامان ابوالفضل (ام البنین)
13 مهر 91 16:18
آپم...........|""""""""""""""" " """"""""|\|_ ...........|......*اینم وسیله * بیا ....|||"|""\___ ...........|________________ _ |||_|___|) ...........!(@)'(@)""""**!(@ )(@)***!(@)
الهام مامان آوینا
13 مهر 91 22:56
وبلاگ جالبی دارید. ممنون که به ما سر زدید. ینک شدید با افتخار....


ممنون نظر لطفتونه
نایسل
14 مهر 91 11:46
خیلی قشنگ بوددد دلم ریخت پایین
نایسل
14 مهر 91 11:46
هر وقت دوست داشتی بیا وبم گلممم دوست دارمم
مامان روشا
15 مهر 91 14:05
متن بسیار قشنگی بود ممنون
مامان سبحان جون
16 مهر 91 14:57
متنی که نوشتی مثل همیشه زیبا بود همیشه باید به خاطر داشت که خیلی زود دیر میشود
مامان امیر مهدی (سوده)
18 مهر 91 1:30
سلام دوست خوب پسربلای من صفحه کلید رو داغون کرد لب تاب رفت برای تعمیر دسترسی نداشتم بنویسم مطلبت مثل همیشه زیبا بود


سلام
ممنون از لطفتون
مامی
19 مهر 91 19:51
سلام خوفی
نایسل
19 مهر 91 21:01
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ قسمت نشد حرم برم
مامان امیر مهدی (سوده)
20 مهر 91 2:40
باز پاییز است اندکی از مهر پیداست حتی در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست...


دوباره پاییز
اما نه ((فصل خزان)) زرد!
دوباره پاییز
اما نه فصل اندوه و درد!
دوباره پاییز
فصل زیبای سادگی
دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . .
نایسل
20 مهر 91 13:26
مرسی گلمممم
مامی
23 مهر 91 18:07
سلام نیستی کم پیدایی دلمون تنگید
ستاره زمینی
25 مهر 91 18:50

kojayidddddddddddddddddddd


دقیقا همینجا
مامان مهنا
25 مهر 91 22:13
اووووووف بابا فکمو اسفالت کردی
دلم هری ریخت ادامه مطلبتو ک خوندم دوزاری قابلمه اییم افتاد
ولی کاملا درسته مخصوصا خودم ک جانی دوباره گرفتم انگار تازه متولد شدم
راستی موضوع چپ شدن ما مال دیروز صب بود نه امروز


ولی من این جریان امروز برام اتفاق افتاد
مامان پارساکوچولو
26 مهر 91 13:35
ممنون سر زدی عزیزم مطلب جدید نمیگذاری ؟منتظریما...:راستی آهنگ وبلاگت خیلی زیباست بهم آرامش میده


ممنون از لطفتون
حتما .. در اولین فرصت .. اگر وقت مجال بده
مامانی اوستا و امیر رضاجان
27 مهر 91 23:46
@};ممنون.بازم سر بزنید بهمون.
اويناي عزيز
13 دی 91 17:44
سلام ممنوم نظر دادين
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرزوی من می باشد