آرزوی من

یادش بخیر قدیما وسعتت کم بود ولی عضتت زیاد

1391/8/19 0:03
نویسنده : من
994 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

یادش بخیر یه زمانی ... نه خیلی وقت پیشا .. همین چند سال پیش ... اونقدرا هم دور نبود .. فقدر من یکم کوچیکتر بودم ... آره اون زمان که من کوچیک بودم اونم کوچیک بود .. خیلی کوچیک بود ... نه کوچیک کلمه جالبی نیست... وسعتش کم بود ... خیلی کم تر از الان .. بیشتر شبیه یک فلکه بود .. دور تا دورش یک خیابان یک تکه گرد بود ... از این درش که میرفتی تو ... از وستش هم که رد میشدی .. به اوندرش میرسیدی .. کلا چند دقیقه تو راه بودی ... ولی خیلی بزرگتر از امروزش بود ... میدونی مثل چی میمونه ؟ ... آره .. درست حدس زدی .. وسعتش کم بود ... ولی ... عضمتش زیاد بود ... یادمه همیشه سر چهار راه ابوطالب ترافیک بود .. نه بخاطر اینکه ماشین زیاد بود .. نه  .. بخاطر این بود که ماشینا یکی ..یکی .. شل میکردن سلام میدادن بعد حرکت میکردن ... یادش بخیر همیشه به میدون شهدا که میرسیدیم بابام ضبط ماشینو خاموش میکرد ... بعد من بهش میگفتم : بابا ! داشتم گوش میدادما ... بهم میگفت صبر کن از اینجا رد بشیم بعد .... ای روزگار .. چقدر زود گذشت ... انگار همین دیروز بود ... فکرشم نمیکردم .. میگن زمین گرده ... ولی نمیگن که چقدر کوچیکه ... زودی میرسی نقطه شروع .. میدونی چیه ... چند روز پیش سوار تاکسی شدم ...میخواستم برم یه جایی .. توی مسیر باید از زیر گذر حرم رد میشدیم ... وقتی رفتیم پایین .. من به راننده گفتم میشه ضبطتونو خاموش کنید ... یه نگاهی بهم کرد .. حرف جالبی بهم زد ... میدونی چی گفت ؟ ... با یه نگاه عجیب و یه لحن جالب گفت .. بهت نمیاد شیخ باشی ... منم گفتم خوب نیستم ... اصلا قتی بهم نگاه کرد یهویی تصویر روزی که به بابام گفتم چرا ضبطو خاموش میکنی اومد جلوی چشام ... فقط موندم اگه شیخ نباشی نمیشه مسلمون باشی ؟ .. عجبا .. خیلی باحال شد ... اصلا ولش کن داشتم خاطره میگفتم ... آره اونموقع ها کوچولو که بودم از سمت شهدا که میرفتیم سمتش .. اول میرسیدیم به باغ رضوان بعد باغ رضوان میرسیدیم به در ورودی .. اون باغ رضوان قبلا قبرستون رضوان بود .. خدا بیامرز پدر بزرگ منم اونجاست ... البته من سنم قد نمیده از اون موقع ها یادم بیاد .. فقط تا همون باغشو یادمه .. الان همون شده صحن رضوان اگه اشتباه نکنم ... یادمه اونموقع ها کسی نمیگشتمون .. دفتر امانات و اینا هم نبود .. همه در ها باز بود .. میرفتی و میومدی ... اینقدر کوچیک و با صفا بود .. یه خاطره دیگه هم یادم اومد ... من در طول کل عمرم فقط دو بارو یادمه که هیچکس دور ضریح نبود .. یه بار رفته بودیم فرودگاه یادم نیست برای چی بود ..خیلی کوچیک بودم .. زمستون بود برف اومده بود .. من عقب ماشین پتو انداخته بودم روی پام .. چه حالی میدادی وجدانا ... مثل الان که ماشینا باکلاس نبود ... بخاری ماشینو که میزدی فقط همون پایین پای جلویی ها رو گرم میکرد .. تازشم اینقدر ماشینا سوراخ سمبه و درز و دورز داشت از همه جاش سوز میومد تو ... ماکه ماشینمون داشت از این چیزا همیشه زمستونا یه پتو داشتیم توی ماشین ... خلاصه .. برگشتنا .. تارسیدیم فلکه ضد بابام راهو کج کرد رفت سمت حرم ... پارک کردیم رفتیم تو ... رفتیم جای ضریح فکر کنم کلا 20 نفر آدم اونجا بود .. همون موقع ها اذون صبحو گفتند ... بابام و بقیه رفتن نماز بخونن .. رفتم جای ضریح فقط یک نفر بجز من اونجا بود هیچوقت یادم نمیشه .. توی جیب کاپشنم یه قفل کوچیک بود نمیدونم مال چی بود یادم نیست .. حتی مدل قفلرو هم یادمه .. ازین قفلای خیلی کوچیک ... درست یادم نمیاد .. فکر کنم وصل بود به یه تکه زنجیر که کلید خونمونو وصل کرده بودم به اون سر دیگش .. برای وقتی که از مدرسه میام خونه .. از سرویس که پیاده میشم کلید داشته باشم برم تو .. فقط یادم میاد زنجیر کلیدامو دور یکی از حلقه های ضریح پیچوندم و با قفلم قفلش کردم ... میگن وقتی حاجت میبندی ...باید وقتی حاجتت رو گرفتی  بری و حاجتتو باز کنی ... ولی من هیچوقت دیگه اون قفل و زنجیرو ندیدم .... میدونی اون موقع ها که حالیم نبود ولی .. شاید باورت نشه .. همین الان که داشتم این خاطره رو مینوشتم یه چیزی نظرمو جلب کرد .. باور کن همین الان .. توی تمام این سالها برای خیلی ها این جریان ضریح خلوت رو تعریف کردم ولی هیچوقت به این فکر نکرده بودم ... من که با بابام رفتیم جای ضریح حدودا ده ؛ بیست نفری اونجا بودن همه چسبیده بودند به ضریح ... وقتی بابام گفت همینجا باش من میخوام برم نماز بخونم ... فقط من بودم و یک نفر دیگه ... بقیه اون آدما هم رفته بودن نماز بخونن ... همین الان تصمیم گرفتم فردا موقع اذان برم حرم ببینم چند نفر وقتی اذان گفتن از ضریح جدا میشن میرن برای نماز ... بگذریم ...نمیخوام بحث عوض بشه .. همون خاطره باحالتره .... من یه بار دیگه هم یادمه ضریحو خالی دیدم البته اینبار یکمی غیر طبیعی تر بود ... یادم نمیاد قبل این که تعریف کردم بود یا بعدش ولی یادمه همون اذان صبح بود توی حرم بودیم ... اان که گفتن همه رو بیرون کردن .. آخه اون موقع ها موقع اذون همه رو بیرون میکردند در های ضریح رو میبستند ... و توی همون مدت نماز .. اونجارو نظافت میکردند دوباره باز میکردند ... من خیلی وقته حرم نرفتم هر بار هم رفتم نرفتم سمت ضریح چون میدونم هیچ امیدی نیست .. فقط باید برم توی یک صف و بیام ... حتی نمیشه از دور نگاهش کرد بس که شلوغه ... برای همین نمیدونم الان هم همین کارو میکنند یا نه .. خلاصه وقتی میخواستند در ها رو ببندند داشتن بقیه رو بیرون میکردند .. یکی از اقوام ما که خادم حرم بود منو دید گفت بابات کو .. گفتم رفت نماز بخونه .. بهم گفت خیلی خوب بیا اینجا گم نشی .. منم رفتم تو اونا هم در ها رو بستند ... و شروع به نظافت کردند ... یه آرمه آدم اومدند سریع همه جارو تمیز کردند .. گل های چهار گوشه بالا رو عوض کردند .. خیلی سریع گذشت .. بعد در ها رو باز کردند مردم حجوم آوردند داخل ....

کاش بشه یه بار دیگه هم اون دوروز برام تکرار شه .. آیا میشه ؟

راستی شما از این خاطره ها ندارین ؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان سبحان جون
19 آبان 91 22:45
سلام واقعا یادش بخیر البته من که سنم به اون زمون که خلوت بود نمیخوره ولی قدیم ها خیلی حرم کوچیک بودولی همه واقعا وقتی بهش میرسیدن ضبط ماشینو خاموش میکردن مخصوصا بابای من ولی حالا ماشیین عروسها میرن داخل با صدای ضبط واقعا یادش بخیر من که عاشق امام رضا هستم
مامان محمد معین
20 آبان 91 12:03
من کلا 2 بار اومدم مشهد, یادمه بار اول که اومده بودم اسفند ماه بود حرم اینقدر خلوت بود که خیلی راحت زیارت کردیم تعداد کسایی که تو حرم بودن انگشت شمار بود حتی یادمه که من چند قدمیه ضریح نماز زیارت خوندم, ولی بار دوم که اومدیم حرم اونقدر شلوغ بود که نتونستم از نزدیک زیارت کنم, عید مبعث اونجا بودیم
مامان امیر مهدی (سوده)
20 آبان 91 12:58
خیلی جالب بود خیلی .ای کاش الان هم مثل همون روزها بود تازه گاهی کنار ضریح انقدر بعضی ادمها به همدیگه ناسزا میدن و همدیگه رو حتی نفرین میکنند که واقعا ادم تعجب میکنه که امدن زیارت یا امدن برای نفرین کردن!!یا این قدر تو سر و کله ادم میزنند یا نیشگون میگیرند که با خودم فکر میکنم ایا زیارتشون واقعا قبوله؟عشق به امام رضا واقعیته اما اگه ادم عاشق باشه باید احترامو هم نگه داره احترام اون شخص عزیز و گرامی رو .متاسفانه ارزشهای معنوی ما داره روز به روز کم رنگ تر میشه و همینطور احترام به همدیگه و ......خدا نکنه روزی برسه که دیگه معنویات رو تو زندگیمون نداشته باشیم به همین روز تاسوعا و عاشورا نگاه کنید و ببینید عزاداران واقعی امام حسین چند نفرند؟واقعا هر کس خودش قضاوت کنه.....ممنون از مطلب زیبایتان.
مامان مهنا
21 آبان 91 1:22
مام ک این سری رفتیم مشهد واقعا شلوغ بود دفعه اول زیارت رفتم جلو دستم رسید اما برای برگشتش واقعا ب معنای واقعی کلمه داشتم خفه ونابود میشدم هیشکی کمک نکرد ک مارو بکشه بیرون همه ب فکر خویشتن بودن ک نکنه با کشیدن من خودشون برن عقبتر اما برای بارهای بعد از همون دور سلام دادم و گفتم یاامام رضا خودت بقبول
مامان مهنا
21 آبان 91 1:28
تازشم این سری ک رفتم مشهد میدونی ک همون سری ک چپ کردیم
توی حرم پر شده از عرب ها
و واقعا هیکلای درشت ک توی ضریح میخوان خفت کنن
بعد ک با ارنجشون میزنن بهت میخوای ...
اما پشیمون میشی و فقط ی نگاه میندازی بشون اما نگاهه فقط باعث میشه ک ی نیشگون ازت بگیرن



سلام
ننجون اشتب میزنی .. عربا حرفه ایند .. وقتی میان کنار ضریح از پایین پا شروع میکنند بعد به صورت دوار خودشونو میکشن جلو .. معمولا توی قسمت بالا سر به ضریح میرسند .. تو مرداش که اینجوریه


مامان سونیا
21 آبان 91 10:23
عضت نه عزت عضمت نه عظمت من جان


ای بابا من هرجا میرم زود نمره املام لو میره


مامان تارا
21 آبان 91 15:36
قلم ساده و بسیار زیباییی دارین/ همه مطالبتونو خوندم حسابی روحم تازه شد. حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند با اجازه لینکتون کردم شماهم اگه دوست داشتین خوشحال میشیم زود به زود آپ کنید بی صبرانه منتظر مطالب بعدی هستم
مامان مهنا
21 آبان 91 19:13
تو مردونه ک اصن وحشی بازی نیس ب خدا
اگه بیاید زنونه چی میگید


والا رامون نمیدن که ...
مامان مهنا
21 آبان 91 19:19
پ ن پ میخوای راتم بدن
زن بگیر زنت برات توضیح میده


میخوای سرمو به باد بدی
از مامانم میپرسم امنیتش بیشتره
از خانمم بپرسم تو زنونه چه خبره که همون شب سرمو ببره بزاره روی سینم
مامان مهنا
21 آبان 91 19:24
ها اینم حرفیه
ولی اگه از مامانت بپرسی کلی دختر از اونجا برات پیدا میکنه



تصمیمم عوض شد .. خودم شخصا اقدام میکنم ... میرم از همون پشت شیشهها نیگاه میکنم... امنیتشم بیشتره
مامان مهنا
21 آبان 91 19:30
اره
منم از اونجا ک دیدم متوجه شدم چقدر مردا با ارامش زیارت میکنن



خوب از اونجا عمق فاجعه دیده نمیشه که
مامان مهنا
21 آبان 91 19:42
باشه مردا وحشی ترن


من تایید نمیکنم اصولا آقایون دمکرات ترند
مامان مهنا
21 آبان 91 19:52
تو دموکراتی مردا ک شکی نیس


واسه همین حس دموکرات و انساندوستانشونه که نمیتونند دل هیچکسو بشکنند
لیلا مامان آرمین
21 آبان 91 20:23
ممنون از محبتت و متشکر از اینکه به ما سر میزنید. به زودی عکس های تولد آرمین رو آپ می کنم باز هم به ما سر بزنید.
مامان سبحان جون
23 آبان 91 10:49
گل پسریم تو مسابقه اول شد هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


تبریک فراوان عرض میکنم مامی خانم
مادر باران
23 آبان 91 14:25
منم دوبار رفتم یه بار که اولین بارهم بود وجودشلوغی بدون اینکه کسی رو حل بدم رسیدم به ضریح دفعه دوم برام مسخره بود که به خوام دست به ضریح بزنم زیارت که دست مالیدن به ضریح نیست ولی هر دوبار وقتی پامو رو زمینی میزاشتم که روزی امام رضا گذاشته بودن غرق لذت میشدم ممنون که به وب من سر میزنین .
نگار
2 آذر 91 14:39
سلام راستی اینم کیک تولد خوبه @ @ @@ @@ @@ @@ @ @ @@ @@@@@@@@@@@ @ @ @ @ @@@@@@@@@@@ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @@@@@@@@@@@@@@@@@@@ @@ @ @ @ @ @ @ @ @ @ @@@@ @ @ @ @ @@@@ @ @ @
مامان محمد فرهام
12 آذر 91 21:23
سلام عزیزم میشه به لینک زیربرید ویه رای به محمدفرهام بدین توی مسابقه نی نی فشن شرکت کرده
کد عکس0012
هست ممنون میشم رای گیری تا5 شنبه هست
این هم لینک مسابقه
ninimod.niniweblog.com



چشم
مامان محمد فرهام
13 آذر 91 14:10
سلام
می تونید به وب ما سربزنید یا به لینک زیر برید و به کد 0012 رای بدین
ninimod.niniweblog.com
محمد فرهام توی مسابقه نی نی فشن شرکت کرده
می تونید دوتا رای بدین اگه هر دو رو هم به
محمدفرهام بدین ایرادی نداره ممنون از لطفتون


چشم
مامان امیر.پسرسرما
17 آذر 91 11:04
چقدرزیبا مینویسین. منم مدتهاست نزدیک ضریح نرفتم ...یادش بخیر
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرزوی من می باشد